تبسمتبسم، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

تبسم زندگیمون

حرفهای دل مامانی...

زندگی با تو چقدر میچسبه...دخترکم...وقتی صبح زود از خواب بلند میشی وتا منو میبینی میگی مااماااان وبا یه لبخند مثل عسل دهنمو شیرین میکنی ...واقعا تا به حال روزی بوده که من اینقدر پر از عشق  باشم؟؟؟؟وقتی چشماتو بینیتو دهن ومو وگوشاتو نشونم میدی وقتی میگم چشات کو برام چشم میزنی میخوام تو باشی وکنارم دیگه دنیا نباشه.وقتی غریبه ای رو میبینی وبهش لبخند میزنی بعد میپری تو بغلم...اغوشم فدای تو نازنینم ای کاش پناهگاه خوبی باشم.تا میخوام نماز بخونم بدو بدو میای و رو مهر دراز میکشی بعد هم یواش یواش میخوای مهرو بکنی تو دهنت وبا شیطنت نگام میکنی تا مبادا ابروهام برات کج شن.کاش بهم میگفتی چه حسی داری وقتی برات ابرو کج میکنم؟؟؟خیلی برات مهمه نه؟؟؟؟تو ه...
28 فروردين 1392

عکسهای تبسم تو 10 و11 ماهگی...

زندگی...طبیعت...لبخند..بوسه...اغوش.....همه وهمه تنها با تو زیبا میشود...نازه من...   وای اگه کوروش میدونست روزی من میام  و رو تختش میشینم....چه میشد!!!!! تو رو خدا شما قضاوت کنید اینا قشنگترن یا من؟؟؟؟ چشمانت همچو دریا رازی مبهم و بی نهایت است...غرق شدن در ان دست خودم نیست تبسمم. زندگی با شما طعم بی نظری داره عشقای من....   اینجا تازه تازه داشتم با تکیه به دیوار وایمیستادم ولی خب حالا دیگه راه میرم قشنگ. یه فیگور بگیرم با عینک مامان.هههه... حالا که اومدم کنسرت محاله بتونم نانای نکنم وخودمو نگه دارم... هییییی تنهاییییی!!!!1 ...
28 فروردين 1392

8 و9 ماهگی...

میخوام بگم چی کارا میکنی... اول اینکه دست دسی میزنی دستمو میارم جلو میگم چاک تو هم دستتو میاری ومی کوبی به دستم. الو هم میکنی...هر وقت میگم الو هر چی دم دستته میبری به گوشت. از همه چیز نگه میداری وبلند میشی. خیلی شیرین میخندی دو سه روزه هم خودکفا شدی... وچند تا عکس دیگه از نفسم.   ...
2 بهمن 1391

گریه ام میگیرد...

حس وحالم هوای گریه دارد...نمی دانم برای چه اشک الودم...جلوی دیدگانم قد میکشی بزرگ می شوی واین حس که تو لحظه به لحظه ی حیات منی به گریه وا می داردم...انگار دوش نبود در حیاط خانه ی پدر بزرگ گل بازی میکردیم ...وبا خراب شدنشان چقدر گریه سر داده بودیم...ان کاسه های سفالی دست رنجمان بود وگریه برای این بود...وتو نازنینم دست رنج منی باز...هر روز که بزرگتر میشویم چقدر دست رنجهامان هم بزرگ می شوند!!تو هدیه ی خدایی برای من وچه هدیه ای-مگر  می شود گریه ام نگیرد؟؟؟ ...
2 بهمن 1391

تا او نبود من هیچ بودم...هیچ....

یه مادر چه حسی میتونه داشته باشه وقتی بچش اولین کلمه ای که میگه مامان باشه؟؟؟؟؟؟واقعا یه مادر دیگه چی میتونه از خدا بخواد؟؟؟؟وقتی خدا همه دنیا رو بهش داده...امید فردا رو بهش داده...لذت بی پایانو بهش داده؟خدایا قسم به عزت وجلالت که من بیشتر از این خوشبختی نمیخوام.همین که یه همسر بی نظیر دارم ویه معجزه ی کم یاب به اسم تبسم برام کافیه حتی زیاده. مادر گفتنش اسمانیم میکند... دریاییم میکند... مرا از خود مرا از دنیا می رباید به دیاری نا اشنا پر میکشاند ومن در اوج لذتها در می یابم... تا او نبود... تا من مادر نبوده ام... من هیچ بودم... هیچ...
3 دی 1391

پسر عموهای تبسم

امیر علی پسر عمو امید یه ماهه به دنیا اومده خییییییییییییییییییییییلی دوسش دارم اینم عطا جیگر زممو پسر عمو رضا که سه سالش همین روزا تموم میشه...عاشقشممممممممممممممم خدا هر سه تا کوچولومونو برا خونوادمون زیاد نبینه وهمیشه سالم باشن..امین. ...
22 آذر 1391

بهشت زیر پای مادران است

روز به روز قد میکشی بزرگ میشی.هر روز با یه کار جدیدت نفس کشیدنو برام شیرین میکنی.واااااااااااااااااای که چه لذتی داره همه جای خونه رو گشت میزنی خودت میشینی  غلت میزنی.وقتی میبینم هر روز داری رشد میکنی وبزرگ میشی جون میگیرم...تازه میشم....تا لبخندتو نثارم میکنی پاک میشم بچه میشم...کاش مثل اون منی که تو چشماته پاک بودم بی گناه بودم...واااای دخترم تو منو چقدر زیبا میبینی ...من تو چشمات چقدر زیبام...میگن بهشت زیر پای مادران است....چه زیبا گفته اند...نه بخاطر زحمت کشیدنها...نه بخاطر خانه نشینی ها ...نه بخاطر پرستاری شبانه روزی...نه بخاطر مواظبت هر لحظه وهر ان....اینها را مادران ما هم کرده اند برای ما وما هم میکنیم برای فرزندانمان....و اما چه...
22 آذر 1391

مروارید دخترم جوونه زد.

دیروز 23 اذر یعنی 6 ماه و18 روزگی دخترم دندونش جوونه زد.از خوشحالی وهیجان نمیدونستم چیکار کنم.خدا تک تک روز های مادری رو فوق العاده افریده.خدایا شکرت.... ...
24 آبان 1391

یه مختصر توضیحات از نفسم تو 6 ماهگیش

5 ابان شدی نیم ساله.بزرگ شدی نفسم.اولا که میتونی بشینی.بعدش یکم تنبلی وهنوز نمیتونی سینه خیز بری ولی سر جات 360 درجه میچرخی وغل میخوری ووقتی هم میشینی خودتو پرتاب میکنی زمین ورو سینه میخوابی ...وقتی چند دقیقه تنها میمونی نق میزنی وتا منو میبینی ذوق میکنی ومیپری بغلم بعد محکم میچسبی بغلم وصورتمو لیس میزنی قربون محبتهات بشم.خیییییلی با محبتی.برا هر کسی نمیخندی وبر عکس اسمت متینی.همه میگن اسم کچلو میزارن زلف علی .وقتی یه مرد غریبه میبینی لبهاتو ورچ میکنی وگریه میکنی البته تاوقتی  من خودمو نشونت بدم ومطمینت کنم که ترس نداره.همش در حال گفتن ددددددددد هستی وگاهی با اواز خوندنت صداتو به کل صدای حضار غلبه میدی.صبها تا ساعت 12 میخوابی و شبها 11 ...
16 آبان 1391

من مادرم...

گاهی تو فکر فرو میرم...چه مسیولیت بزرگی دارم...من مادرم... وقتی از بین اون همه ادم تو مهمونی میتونی از دور منو تشخیص بدی وبهم لبخند بزنی به خودم میام من چقدر تو زندگیت تاثیر دارم ...من مادرم...وقتی نق میزنی وهمه باهات کلنجار میرن تا ارومت کنن واروم نمیشی وتا منو میبینی بین گریه هات خنده ای میکنی و خودتو بغلم میندازی بغضم میگیره من برات تنها پناهگاهم...من مادرم...وقتی شبها چند بار پا میشم از خواب ونفس کشیدنتو کنترل میکنم یا وقتی تنهات میزارم تو اتاق همش توهم میکنم که الان اتفاقی سرت میاد  به خودم میخندم من چقدر نگرانتم...من مادرم...وقتی صبح زود برا تعویض پوشکت پا میشم-شب خوابم میاد وچون تو نخوابیدی با چشمای خواب الود برات شعر میخونم وقتی...
7 آبان 1391