تبسمتبسم، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

تبسم زندگیمون

من مادرم...

1391/8/7 12:50
نویسنده : مامان مهسا
423 بازدید
اشتراک گذاری

گاهی تو فکر فرو میرم...چه مسیولیت بزرگی دارم...من مادرم... وقتی از بین اون همه ادم تو مهمونی میتونی از دور منو تشخیص بدی وبهم لبخند بزنی به خودم میام من چقدر تو زندگیت تاثیر دارم ...من مادرم...وقتی نق میزنی وهمه باهات کلنجار میرن تا ارومت کنن واروم نمیشی وتا منو میبینی بین گریه هات خنده ای میکنی و خودتو بغلم میندازی بغضم میگیره من برات تنها پناهگاهم...من مادرم...وقتی شبها چند بار پا میشم از خواب ونفس کشیدنتو کنترل میکنم یا وقتی تنهات میزارم تو اتاق همش توهم میکنم که الان اتفاقی سرت میاد  به خودم میخندم من چقدر نگرانتم...من مادرم...وقتی صبح زود برا تعویض پوشکت پا میشم-شب خوابم میاد وچون تو نخوابیدی با چشمای خواب الود برات شعر میخونم وقتی میرم یه مهمونی وحتی فرصت نمیکنم ده دقیقه با خیال راحت بشینم با ادمها یا وقتی فرصت نمیکنم برا تفریح به خودم فرصتی بدم به خودم افتخار امیز میگم...من چقدر صبورم...من مادرم...وقتی دو ساعت ازت دور میشم ومیرم دانشگاه سر کلاس لحظه هارو میشمورم که تموم بشه وتا استاد مازیکو میزاره لای دفترش بدون خدافظی از دوستام میپرم ومیام پیشت تا بغلت کنم وبوت کنم...یه نفس عمیق میکشم ...من چقدر وابستتم مثل نفس...من مادرم ومادر بودن چه موهبت بزرگیه چقدر توصیف ناپذیره...چقدر سخته چقدر سخته...سخته ...سخت اما به مراتب بیشتر شیرین...چه حکمتیه؟؟؟؟خدایا تو چقدر دوستم داشتی که مادرم کردی تا بفهمم عشق رو تا درک کنم نفس کشیدن رو وزندگی کنم....او را از من مگیر...تبسمم را....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)