تبسمتبسم، تا این لحظه: 12 سال و 10 روز سن داره

تبسم زندگیمون

به امید نفسهای گرمت....

کنارت میخوابم چشمامو میبندم.نسیم گرمی صورتمو نوازش میکنه.خدای من نفسهای نفسم چه میچسبه...الهی حاضرم جان بدهم حاضرم دار وندارم را بدهم اما تا ابد گرمی نفسهاشوحس کنم.چه ارام نفس میکشی اما چه گرم.دلم را پر از گرمی میکنی ومن به این دل گرمم.کاش ثانیه ها بایستند ومن تا ابد این لحظه را زندگی کنم. یا رب گرمی نفسهایش را پایدار کن بوی زیبای نفسهایش را مگذار لحظه ای به گناهی الوده شوند مگذار انقدر مشغول دنیا شود که یادش رود نفس میکشد به اذن تو  برای تو ... مگذار روزی بیاید که حس این گرمی ارزویم شود...برایش بیاموز پاک باشد وقدر تک تک نفسهایش را بداند ...از یادش مبر هرگز که به امید نفسهایش کسی نفس میکشد هنوز... ...
20 مرداد 1391

روزی تو هم عاشق میشی

دخترم کم کم  بزرگ میشوی روزی می اد وقت بلوغت عاشق پسر همسایه میشی...شاید اونوقت فکر کنی اگه یه روز از پشت پنجره نبینیش اروم نمیگیری ولی مطمین باش روزی میاد به اون صحنه ی پشت پنجره میخندی...روزی میاد عاشق یکی تو فامیل میشی که تو خیال خودت حس میکنی عاشقته وهمش به زندگی با اون فکر میکنی...اما صبر کن دخترم هنوز زوده...اون هیچوقت همچین حسی به تو نداشته باز بعد چند سال به این عشق بچه گانه خواهی خندید...شاید بعدها عاشق یه دختر بشی عاشق دوستت وفکر کنی تا حد مرگ دوستش داری اما زوده دخترم چند سال بگذره میفهمی فقط علاقه داشتی به خصوصیاتش.میبینی اگه نباشه هم میشه...شاید عاشق معلمت بشی ودوست داشته باشی دایم بهت درس بده تا تو حرکات لباشو دنبال کنی وب...
16 مرداد 1391

گاهی از بزرگ شدن میترسم....

تبسمم چه زود بزرگ میشی جلوی  چشمانم حال انکه گویی دیروز بود لحظه ی زیبای به دنیا امدنت را چشیدم.چه زود قد کشیدی دخترکم  چه زود خندیدی وچه زود ما را شناختی ...گاه می اندیشم... از بزرگ شدنت لذت میبرم بدون توجه به اینکه من هم بزرگ میشوم.اریییی قبلا ها زیاد می کوشیدم بزرگ شوم بزرگ بیاندیشم وبزرگ زندگی کنم ولی  یادم نمی اید از وقتی امده ای دگر تلاشی کرده باشم اما من انگار...بیشتر از تو با تو بزرگ میشوم قد میکشم زیبا میشوم..زیبا می اندیشم عین ادم بزرگ ها...زیبای من من تو را بزرگ نمیکنم...تو مرا بزرگ میکنی ان هم قد دریا...و منی که عاشق بزرگ بودنم بودم حال از بزرگ شدن میترسم...نکند لحظه ی کوچکی از با تو بودن را لذت نبرم؟؟؟.....
9 مرداد 1391

تو هدیه ی ماه خدایی....

عشقم چه زیبا با وجودم امیخته شدی چه اهسته شیرین کردی کاممان را چه بی صدا امدی وبا لبخندهایت نفس دادی...بمان تا با بودنت امیخته شوم.بمان تا زندگی را با تو زندگی کنم وبودن را درک کنم تا نفس بکشم به عمق تبسم زیبایت...ای زیباترین معجزه ی هستی... پارسال وسطهای مرداد که داشت ماه رمضون شروع میشد درست 4 ماه ازاون روز نحس میگذشت روزی که قرار بود بابا ی بابا عمل بشه ومن باردار بودم ونی نیم سقط شد..نمیدونم چرا ولی باز شکر که حتما مصلحتی بود.اون ماه قرار بود دوباره اقدام کنیم تقریبا روحیه قبلیمو پیدا کرده بودم اما باز میترسیدم از خواستن ونرسیدن...به بابایی گفتم ماه رمضونه بزار بمونه برا ماه بعد اما انگار تو دوست داشتی رمضونی بشی.نمیدونم یه دفعه چی شدک...
1 مرداد 1391

ازم رو برنگردون...

تبسم مامان سلام...امروز نمیخوام برات جمله بسازم جمله های شاعرونه.امروز دارم با اشکام مینویسم که از دیروز داره گلومو پاره میکنه.میخوام بغضمو اینجا خالی کنم.چند روزه نمیدونم چت شده.می می مامانو نمیگیری.اگه بدونی الان چه اشکی دارم میریزم میگی باشه مامان دیگه میگیرم.میخوام بغلت کنم بهت شیر بدم شکمتو میدی جلو نمیخوری.به زور میزارم دهنت نمیخوری...وقتی میدوشم با شیشه شیر میدم میخوری اما.یعنی شیشه شیر از می می من بهتره؟؟؟؟؟از امروز با شیشه شیر نمیدم.اونقدر گریه میکنی بعد میخوری.چنان هم با التماس نگام میکنی دلم کباب میشه انگار خودت میخوای بخوری اما نمیشه.تبسمم؟؟؟؟؟فدات بشم؟؟؟یه وقت هوس نکنی به این زودی می می هامو ول کنی.من طاقت ندارم ها مامانی...خدای...
28 تير 1391

مسابقه لبخند یک فرشته....

زندگی را باید از تو اموخت...تو میتوانی بین گریه هایت لبخند بزنی اما ما نمیتوانیم به مشکلاتمان بخندیم. زندگی را باید از تو اموخت تبسمم ...تا به خوابی ناز فرو میروی چه خوشحالی از این ارامش وچه زیبا لبخند میزنی همچون فرشته ها...اما ما از نعمت بزرگ ارامش خدا هم غافلیم...ما حین خواب هم به مشکلات فکر میکنیم....کاش میشد زندگی را از لبخند فرشته هایمان بیاموزیم.... ...
26 تير 1391

انگار بیش از هر چیز مادر توام...

انگار در دنیا هیچ هنری ندارم !!! انگار هیچ وقت دست به قلم و رنگ و دوربین نبرده ام !!! انگار هرگز ساعتی را برای خودم نبوده ام !!! انگار و انگار و هزار انگار ...... انگار همیشه خدا مادر بوده ام انگار هر لحظه ام را با تو نفس کشیده ام انگار سالهاست تو را میشناسم نمیدانم عزیزکم ولی فکر کنم انگار عاشق ترینم .... عاشق تو عاشق نگاه و صدایت زیبای کوچکم انگار جان من مال من نیست مال توست..............انگار بیش از هرچیز مادر توام !!! ...
25 تير 1391

کاش ما هم قدر تو خدا رو شاکر بودیم

١٦ تیر عشقم متوجه دستات شدی وبا تموم وجود میکنیشون تو دهنت.اولش نگران شدم که نکنه عادت کنی وبد بشه اما بعد شنیدم که بچه تو هفته دوازده میفهمه که دست داره ودستاش اشیای خوبین ومیخواد مزه اش کنه وکاملا درکشون کنه.قربون خدا برم.هنوز تو فکرت اینه که دستاتو داری.هنوز از نعمتهای دیگه ی خدا غافلی وفقط به دستات پی بردی وبخاطر دستات چقدر خوشحالی که همش میکنی تو دهنت تا مبادا ازت بگیرنش تا خوب درک کنی این نعمت بزرگ خدارو.فدات بشم عروسکم کاش ما هم قدر تو شاکر بودیم.... ...
24 تير 1391

حمام کردن خوشگلکم

از وقتی به دنیا اومدی مامان جونت میبردتت حموم نمیدونی چه لذتی داشت پشت در حموم تماشا کردنت..عین جوجه ی خیس شده میموندی گاها گریه میکردی گاها هم اونقدر ساکت بودی که تعجب میکردیم.برا اولین بار ٣٠ خرداد خودم بردمت حموم...تبسمم نمیدونی چقدر قشنگ بود حموم کردن با تو.میخواستم همونجا خیس خیس قلوپی بخورمت.الان که ٦ تیره تا حالا سه بار بردمت حموم.دومین بار اول تیر بود که برا حنا گذاشتن برده بودمت.اخه اول تابستون حنا میزارن تا نی نی گل من مریض نشه.اینم پاهای حناییت.... سومین بارم که حمومت بردم دیروز بود یعنی 5 تیر بعد حمومم چنان فرفری میشی که نگو. بعدشم اونقدر ناز میگیری میخوابی انگار صدساله نخوابیدی.قربونت بشم من الهی. ...
6 تير 1391