تبسمتبسم، تا این لحظه: 12 سال و 10 روز سن داره

تبسم زندگیمون

من هم به دستان کوچکت نیاز دارم....

وقتی گشنت میشه شدید هر دو دستاتو میاری پیش دهنت وهمش سعی میکنی بخوریشون اما هیچوقت موفق نمیشی انگشتتو بکنی تو دهنت ودایم دستات مشته ومسلما دهنتم اندازه مشتت نیست هی تلاش میکنی وسرتو اینور اونور ونفس نفس میزنی انگار تموم درد دنیات گشنگیته ای من فدای درد دنیات بشم.میام وبغلت میکنم دیگه میفهمی میخوام بهت شیر بدم وسرتو برمیگردونی وبازومو لیس میزنی.سینمو در میارم وصورتتو میمالی ودنبال نکش میگردی...تو دل خودت میگی وااای اگه پیداش کنم چی میشه؟؟؟؟از این گرسنگی نکبت راحت میشم...هههههه...نمیتونی پیدا کنی وگاها باز پناه میاری به مشت هات.دستهاتو کنار میزنم وکمکت میکنم تا شیر بخوری وقتی حس امنیت کردی که منبع شیرت پیدا شد دستتو میاری وانگشت سبابه من...
4 تير 1391

حرفهای ناگفته دخترکم....

میزارمت زمین ومیرم تا کمی از کارامو انجام بدم وتو خودت یه کم اطرافو نگاه کنی بعد چند دقیقه که حوصله ات سر میره یه صداهایی از خودت در میاری که کاملا مشخصه دنبال کسی هستی که سرگرمت کنه مثل ا اووو...وصداهایی که نوشته شدنش سخته.میام پیشت وقربون صدقت میرم وکمی باهات حرف میزنم چشمامو خیره میشی وخوشحالی از اینکه اومدم پیشت بعد به لبهام خیره میشی انگار میخوای یاد بگیری چطور میتونم با حرکت دهنم صدا در بیارم واونوقت سعی میکنی دهنتو عین من حرکت بدی اما جز  اگیغ وگیغ چیزی نمیتونی بگی ....مامان قربون حرفای ناگفتت بشه تبسم زندگیمون. ...
4 تير 1391

چه زیباست تبسم هایت....

از خواب بیدار میشوی واماده ی گریه کردن...کنارت می ایم وچشمان سیاهت را به من میدوزی با ان معصومیتت چه با احساس چه با معنی می نگری...چقدر سخن ناگفته در چشمانت پنهان است ومن محو نگاهت میشوم من خدایم را در چشمانت میبینم من هم پر مفهوم خیره ات میشوم وانگاه تبسمت دنیایم را گل باران میکند.کاش ممکن بود توصیف تبسم شیرینت تبسم شیرینم.... باور داری که هنوز باور ندارم وجودت را؟؟؟؟؟باور ندارم معجزه ی چشمانت را حتی یک تار مویت را.چه زیباست تبسم هایت نازنینم....خدایاااااااتبسمم را از من لحظه ای دریغ مکن.....امین
2 تير 1391