تبسمتبسم، تا این لحظه: 12 سال و 27 روز سن داره

تبسم زندگیمون

تو هدیه ی ماه خدایی....

1391/5/1 1:07
نویسنده : مامان مهسا
364 بازدید
اشتراک گذاری

عشقم چه زیبا با وجودم امیخته شدی چه اهسته شیرین کردی کاممان را چه بی صدا امدی وبا لبخندهایت نفس دادی...بمان تا با بودنت امیخته شوم.بمان تا زندگی را با تو زندگی کنم وبودن را درک کنم تا نفس بکشم به عمق تبسم زیبایت...ای زیباترین معجزه ی هستی...

پارسال وسطهای مرداد که داشت ماه رمضون شروع میشد درست 4 ماه ازاون روز نحس میگذشت روزی که قرار بود بابا ی بابا عمل بشه ومن باردار بودم ونی نیم سقط شد..نمیدونم چرا ولی باز شکر که حتما مصلحتی بود.اون ماه قرار بود دوباره اقدام کنیم تقریبا روحیه قبلیمو پیدا کرده بودم اما باز میترسیدم از خواستن ونرسیدن...به بابایی گفتم ماه رمضونه بزار بمونه برا ماه بعد اما انگار تو دوست داشتی رمضونی بشی.نمیدونم یه دفعه چی شدکهبا اقتدار خواستمت وهمون ماه اول اومدی تو دلم.دو هفته از رمضون گذشته بود که فهمیدم تو دلم جا خوش کردی...یادش بخیر چه زود وپر احساس گذشت.

وتو زیبای من شدی هدیه ای در ماه خدا از خدایم.خدایا باز لیاقت دادی باز شایسته دانستی تا دوباره میهمانت شوم این بار با معجزه ات با هدیه ی میهمانیت.بار تعالی هر چه شکرانه بگویم کم گفتم تو را سوگند به ماه پر برکتت هدیه ات را از من پس  مگیر....وما را به خود وامگذار...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

سميه
1 مرداد 91 1:14
چفقدر خاطرات بارداري و بچه داري شيرين و زودگذر هستند تا ميخواهي شيرينيشان را بچشي ميگذرند
راستي حالا تبسم كوچولو شير خودتو ميخوره يا هنوز هم شيشه ميخور
بعد کلی کلنجار سینموگرفت.
مامان ترانه
1 مرداد 91 19:15
جیگر منه این دخمله
دخملی
6 مرداد 91 12:50
الهی منم همون بار اول که انیس جونمو از خدا خواستم افتاد تو دل مامانش...وای که چه زود گذشت.......... جالبه که خاطراتمون با هم جلو میره و بچه هامون هم سنن
دخملی
8 مرداد 91 1:24
فری
13 مرداد 91 13:13
عزیزم وقتی وبلاگتو خوندم اشک تو چشام جمع شد خدا تبسمتو برات نگه داره برای منم دعا کن خدا تو این ماه عزیز دامنمو سبز کنه [
فدات بشم فری جون ان شاله خدا یکی از بهترین فرشته هاتو شو تو بغلت میزاره به زودی.