تو هدیه ی ماه خدایی....
عشقم چه زیبا با وجودم امیخته شدی چه اهسته شیرین کردی کاممان را چه بی صدا امدی وبا لبخندهایت نفس دادی...بمان تا با بودنت امیخته شوم.بمان تا زندگی را با تو زندگی کنم وبودن را درک کنم تا نفس بکشم به عمق تبسم زیبایت...ای زیباترین معجزه ی هستی...
پارسال وسطهای مرداد که داشت ماه رمضون شروع میشد درست 4 ماه ازاون روز نحس میگذشت روزی که قرار بود بابا ی بابا عمل بشه ومن باردار بودم ونی نیم سقط شد..نمیدونم چرا ولی باز شکر که حتما مصلحتی بود.اون ماه قرار بود دوباره اقدام کنیم تقریبا روحیه قبلیمو پیدا کرده بودم اما باز میترسیدم از خواستن ونرسیدن...به بابایی گفتم ماه رمضونه بزار بمونه برا ماه بعد اما انگار تو دوست داشتی رمضونی بشی.نمیدونم یه دفعه چی شدکهبا اقتدار خواستمت وهمون ماه اول اومدی تو دلم.دو هفته از رمضون گذشته بود که فهمیدم تو دلم جا خوش کردی...یادش بخیر چه زود وپر احساس گذشت.
وتو زیبای من شدی هدیه ای در ماه خدا از خدایم.خدایا باز لیاقت دادی باز شایسته دانستی تا دوباره میهمانت شوم این بار با معجزه ات با هدیه ی میهمانیت.بار تعالی هر چه شکرانه بگویم کم گفتم تو را سوگند به ماه پر برکتت هدیه ات را از من پس مگیر....وما را به خود وامگذار...