ماااااااااااااااامان؟؟؟؟...مامان؟
مشغول بازی میشی وبا خودت بازی میکنی...گاهی بع بعی میشی وبع بع میکنی....گاهی هواپیما میشی ودور خودت میچرخی...ماشینتو بیب بیب میکنی...به نی نیت غذا میدی وکلی بازی های جور وواجور یه دفعه گشنگی یا خواب میزنی به سرت...ماماااااااان...مامان..........ماماااااااااااااااااااان؟؟؟؟مامان....همینجور شروع میکنی به سدا کردنم...میای اشپزخونه پامو میچسبی وسرتو بالا میگیری همچنان سدام میزنی...واااای که چه حالی میکنم با اینطور مامان گفتنت...گاهی جوابتو نمیدم تا حتی یه بار دیگه از مامان گفتنت لذت ببرم.اگه تو خونه نشسته باشم بغلتو از دور باز میکنی وخودتو لوس میکنی ومیدویی بغلم...چه محبت پاکی وبی ریایی داری...تو چقدر بی ادعا دوستم داری...تازه فهمیدم عشق چی بود ومن چی فکر میکردم...چشمانت را به من ببخش اینطور عشق بازی را دوست دارم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی