منو ببخش عروسکم....
تو دلم غوغا بود.حس غریبی داشتم....اینکه نکنه برات مامان کافی نباشم ذهنمو مشغول کرده بود گاه وبی گاه به هر کس میرسیدم میگفتم فردا قراره تبسممو تنها بزارم....شب شده بود کنارم خوابوندمت ومحو تماشات شدم...من نمیخوام برات کم بزارم...برا همینم این کارو میکنم...اما چرا میترسم؟؟؟؟؟؟؟؟؟نفهمیدم کی خوابم برد ولی تا صبح خواب میدیدم بی من گریه میکنی.صبح بلند شدم وسایلاتو اماده کردم وراهی شدیم.خونه مامان اینا داشتم میخوابوندمت.دیر کرده بودم نمیخوابیدی...چند بار از خودم پرسیدم بخاطرتبسم قیدشو بزنم؟؟؟؟اما جواب گنگ.خوابیدی وکلی بوست کردم وراهی شدم.تو اتوبان میرفتم کاش اتوبان تموم نمیشد وسر کلاس هم دیر نمیموندم تا با دل سیر گریه میکردم.این احساساتم بخاطر چی بود؟؟؟؟؟تو خواب بودی ومن تا بیدار بشی بر میگشتم ولی پس چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تنها یک جواب....من خیلی وابستت شدم.خییییلی...حتی یه ساعت....چه برسه به سه ساعت....خنده هاتو ندیدن...لوس شدناتو قربون صدقه نرفتن....منو ببخش دخترکم.نمیدونم وقتی بزرگ شدی تحسینم میکنی یا نکوهش اما من هم بخاطر خودم هم بخاطر تو درس میخونم.فقط از خدا میخوام کمکم کنه تا برات کم نزارم.منو ببخش عروسکم واسه چند ساعت در هفته ای که میخوای بی من بمونی منو ببخش....