یا با تو یا با تو....
تازه برده بودمت حموم یه چرت زدی وبرداشتمت که بریم پیش تلفن وبه بابایی زنگ بزنیم.کنار تلفن نشستیم زنگ زدیم وبابا برنداشت نهارمو اوردم عروسک تو رو هم اوردم که باهاش مشغول باشی...ناهارمو نصفه خورده بودم که متوجه شدم خونه چپ وراست میره فقط محکم بغلت کردم تبسمم بزار فرار کنم بیرون اما نه تو راه پله میخورم زمین چیزیت میشه پس برم تو اتاق تو زیر میز وتخت اما نه تا اونجا برسم شاید همه چیز تموم بشه محکم بغلت کردم دستم رو سرت بود وتو اغوشم با تموم وجود پناهت داده بودم فقط داد زدم یا ابولفضل وچمباتمه نشستم وسط خونه وفقط گفتم خدایا بچمو نگه دار...کمد داشت تکونهای سختی میخورد.همه چیز جلو چشمام چپ وراست میرفت ومن تنها به با تو بودن فکر میکردم.بلاخره تموم شد وچادرمو سر کردم وبردمت پایین که یکی دیگه ....خدایا ما رو ببخش که باعث اینهمه غضبت میشیم ما رو ببخش که اونقدر سرمون تو زندگیمونه که یادمون میره داری با دل شکستت از ما ادمهای گنه کار با سکوت تماشامون میکنی...ما رو ببخش که تا قدرتتو نشونمون ندی صدات نمیزنیم وفقط از ترس جونمون.......اما باور کن اینبار جون ومالم درک بود فقط تبسم...فقط تبسم....الهی میدونم گنه کارم...میدونم رو سیاهم...ضعیفم اما تو پاکی...بخشنده ای بزرگی...پس به بزرگی خودت ببخشمون وبا همچین بلاهایی اوارمون نکن.دلامونو اونقدر پاک کن که حادثه تنها راه به یاد اوردنت نباشه.وخدای من تو امانتی بهم دادی تو تبسممو بهم دادی خیلی مواظبش باش واونو ازم نگیر.اگه بخوای جونمو بگیری با تبسم اگه نمیخوای باز با تبسم....یا با اون یا با اون....خدای من دوستت دا رم...